نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

هوراااااا سال دیگه تو میای

نزدیک شدیم دخترم . به سال جدید . اسفند را که دود کردیم از راه می رسد . مردم همه در حرکتند اما هوای هم را ندارند . می دانم می فهمی تو الان 21 هفته است که در جریان خاص زندگی هستی . گفتم جریان خاص زندگی ... این جریان خاص زندگی متعلق به تو است دخترم . اما بزرگتر که شدی می فهمی انسانها زندگی اجتماعی هم دارند . یعنی یک زندگی وابسته به هم . روش زندگی مشترک . تو هنوز نمی دانی ! اما عزیز کوچک روزی تو هم وارد این اجتماع می شوی . اجتماعی پر از تزویر ، خیانت و ریا گاهی خشونت اما شاید بتوانی در آن خوبی و روشنی هم پیدا کنی . بگرد دخترم ! نمی خواهم بدبین باشم چون آدمهای خوبی هم پیدا می کنی که دوستشان داری  و دوستت دارند .         

چی بگم ؟


آدمها و ویژگیهای قومی شون همیشه قبل از ازدواج مورد توجه خانواده ها قرار میگیره . مثلا میگن فلانی ترک ! یا لر ! یا ...

اما بعدش میگن همه جا خوب و بد داره و با این حرف به نظر من تمام این حرف ها رو خاتمه میدن و به خوبی وخوشی وصلت سر میگیره . اما واقعیت اینه که اصفهانیا خسیس نیستن خیلی سیاست مدار و مقتصدن ، مدیرای خوبی هستن چون ذهن خوبی برای سیاست های اقتصادی بنگاه هاشون دارن البته گاهی خیلی با وسواس پول خرج می کنن اما این بد نیست و باعث میشه در بلند مدت به رشد و شکوفایی برسن . یزدی ها خیلی سیاست مدار هستن و به قول معروف با پنبه سر می برن . رازهای خانوادشونو پیش خودشون محفوظ نگه میدارن و اغلب متدین هستن . خلاصه  شاهرودی ها مثلا خیلی خود برتر بین هستن و حدودا اگر جد جد جد جدشون کار مهمی کرده باشه با ریزکاری هاش اونو به رخ شما که در قرن 21 هستین میکشن و شما هم میگین عجب !!!! نمی دونستم اینقدر خانواده ی قدری داری . مشهدی ها که اهل منم زدن و خسیس تا دلتون بخواد خدا وکیلی از مشهدیا خیلی بدم میاد !!! خلاصه اینکه چرا اینا رو نوشتم چون واقعا باید به این چیزا توجه کرد . من با خصوصیت یه زن ترک شاید نتونم همسر یه مرد اصفهانی بشم و یا ...

الهه زیبایی من نیلا


تو شبیه کی میشی ؟ واقعا این سوال کجای ذهنم اینستال شده که هر کاری می کنم یکی از بزرگترین دغدغه های این روزم اینه که بشینم یه گوشه و تو رو تصور کنم . البته ترجیح میدم با بهترین ارث هایی که ممکنه از لب و بینی و چشم و ابرو به تو برسه تصورت کنم بعد دوباره ابر بالای ذهنم رو پاک می کنم و دوباره از نو . البته می دونم اگه با این کاری که دارم می کنم مسئولیت اون فرشته که باید صورت کوچولوی تو رو نقاشی کنه با من بود زیاد خوشگل نمی شدی . مطمعنم رنگ چشمای مامان جون S  توی چشمای مامان راحیل خیلی قشنگ میشه اما مطمعن نیستم لب و دهن خاله فهیم تو صورت کوچولو ی من خوب بشه . خب فکرشو بکن ؟!! یه جورایی مثل کلاژ میشه و من خندم میگیره اینجوری تصورت کنم . بهتره بزارم به عهده ی اون فرشته فهیم . شاید اون توی نسل های قبل از ما الهه زیبایی چیزی پیدا کنه و نیلای نازنین من شبیه اون بشه :)

قصه ی پر غصه ما آدم ها

تنهایی حس عجیبیه . نمی دونم تا حالا حس تنهایی رو داشتی ؟ . از تنهایی شاید فقط بخاطر ورود اتفاقات عجیب و غریب یا صداهای عجیب و غریب به خلوتم می ترسم . تلویزیون رو روشن می کنم و کارهامو انجام میدم . اما این حس زمانی رنج آور میشه که بدونی کسی تو رو یادش نیست . یعنی بدونی آدمهایی در نزدیکی تو هستن که حتی براشون مهم نیست امروز تو چطور گذشت . این حس برای من با وجود تکون های نیلا توی وجودم کمتر شده و می دونم کسی هست که چند ماه دیگه بیرون میاد و صدای خنده ها و گریه هاش تنهایمو پر می کنه !

نمی دونم اگه نیلا بزرگ بشه بزرگ بشه و باز بزرگ بشه اون دور دورا که دیگه هیچی نمی تونم تصور کنم تنهاست یا نه ؟ مطمعنم دنیا اونقدر تغییر می کنه که حتی اگه براش یه خواهر یا برادر بیارم بازم تنها می مونه . شاید مادر و پدرش هم وقت نکنن بهش سر بزنن و ... آخ خدایا چقدر غمناک . قصه ی زندگی ما آدمها چقدر دردآوره ... پس چرا ما آدم ها مثل قصه ی روباه و مسافر کوچولو اهلی هم میشیم و بعد همدیگه رو گم می کنیم لای هیاهوی زندگی ؟

دیروز خیلی تنها بودم ... قصه ی تنهایی من غصه نداشتن آدم ها ی مهربون نبود ... غصه ی بودن آدمهایی بود که می دونستن من با یه تلفنشون هم خوشم اما ازم دریغ کردن ... و این قصه ی پر غصه سر دراز داره ... زمانی میرسه که من اینقدر سرم شلوغه که چون یادم می مونه که این روزها یادم نبودن به یادشون نمی یارم ... به همین راحتی




برف ، برف ، برف میباره

یه روز برفی و نگاه که میکنی همه چیز سفید پوش شده .

میگه تو دین مسیحیت میگن برف نماد یاس و ناامیدیه و تو روز برفی عروسی نمیگیرن . میگم آره راست میگی چون تو خوابم برف نماد غم و اندوهه . حالا یه سوال چرا ؟ چرا برف به این سفیدی نماد اندوهه ... میگه چون روی همه چیزو می پوشونه حتی چیزهایی که داری و تو دیگه نمی تونی پیداشون کنی .

راست میگه . گاهی برف یاس و ناامیدی روی زندگیمون میشینه اونقدر سنگین که پشتمونو خم میکنه و باید پاروش کنیم . چرا صبر میکنیم تا خورشید خانوم دربیاد و اونو آب کنه ؟ یاد رابطه هایی می افتم که سالهاست سرد شده و یخ زده . حالا پارو کردن که نه خورشید هم نمی تونه این یخ زدگی رو آب کنه فقط خرس قطبی می خواد که تو این برف رابطه ها به خواب زمستونی بره.

من برف رابطه ها رو حس کردم ، نزدیک شدن به بعضی از آدم ها آسون نیست . 

خدا کنه برف همه ی زندگی ها زود آب بشه ... الهی آمن