نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

خدا اینجا نشسته با تو چای مینوشه

در باز شد و لباسشو دراورد و ولو کرد رو صندلی . خودشو پهن کرد رو مبل راحتی و پرسید چایی داری .من خندیدم و گفتم غم دارم میای با هم بنوشیم البته قند هم هست .خندید و گفت ترجیح میدم چایی لیوانی بخورم  اونوقت شروع کرد از مزایای رفتن به کلاسهای کوچیک و بزرگ و فوق لیسانس و دکترا و خلاصه کلی حرف زد وقتی خسته شد یه نیم نگاهی به من انداخت که پای چشمات گود افتاده و  اصلن به فکر خودت نیستی . کم خونی دارم مثل همیشه خب . وای چقدر دیر شد من باید برم خیلی کار دارم . بدرقش که کردم از پشت پنجره ازش پرسیدم برای چی اومدی وقتی من هنوز غم دارم . نگاهم کرد و گفت منم مثل تو غم دارم اما همیشه اینجور وقتها خدا را دعوت میکنم نه ادمها . خدا تنها میهمانیست که به جای چای تازه دم زعفرانی فقط غم تو را مینوشد . خدایا دوستت دارم