نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

سفر نیلا به کیش - قسمت دوم

سفر ادامه داشت ، نیلا به کالسکه و پاساژهای کیش واکنش مثبت نشون داد . لذت سفر کیش با وجود نیلا برای من هزار برابر شده بود . هر کی نیلا رو می دید یه واکنشی نشون میداد بعضی ها هم از کنارمون رد میشدن و می گفتن دیدیش!! البته بعضی وقتها هم بد قلق و بد اخلاق فقط شیر مامانو میخواست خلاصه من این سفرررو بخاطر بابابزرگ نیلا رفتم ، احساس کردم مامان و بابای همسلی حق دارن بیشتر نیلا رو ببینن حتی اگه این سفر یه خورده با بقیه سفرها فرق داشت و محدودم می کرد اما می دونم که درس بزرگی برای نیلا بود .... امیدوارم نیلا وقتی ما پیر میشیم حوصله کنه و ما رو تو مسافرتها همراهی کنه .

توی هواپیما موقع برگشتن یه خانم مسافر از سمت چپ هواپیما با اصرار نیلا رو از ما گرفت و برد اون سمت و مسلما نیلا هم وحشی شد و با چشمانی کاملا بسته و صدایی کاملا بلند فریاد می زد  ، بیست دقیقه ی آخر سفر نیلا توی هواپیما بی تابی کرد....  خلاصه تو اتوبوس  فرودگاه دو تا از آقایون مسافر رو به نیلا کردندک تو بودی هواپیما ر ریخته بودی بهم ? و نیلا هم خنده تحویلشون می داد و اونا هم عاشق این وروجک شدن .... خلاصه خنده های نیلا و تخفیف فروشنده ها حسابی به من یکی مزه داد .

بابا جون هر وقت بقلت می کرد و تو نااروم بودی اول چشماتو کاملا می بستی که چیزی و نبینی بعد فریاد می زدی خلاصه بابا جون می گفت نیلا چشماشو بست ،..... این یه علامت خطر برای همه بود که بدونن تو مثل رعد و برق اول برق داری بعد صدا ....


سفر نیلا به کیش -قسمت اول

تعریف می کرد که قدیما از سفر مکه کلی جنس میاوردن ، مثلا پتو و یخچال و ... یه بار تو تلویزیون نشون داد که روی یکی از همین یخچالها نوشته بود مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه است !!! حالا هم مقصود نیلاست و کیش فقط یک بهانه ست . خلاصه من و بابای نیلا و باباجون عظیم و مامان جون به سمت کیش پروازیدیم . نیلا اذیتم نکرد ولی حدود یک ساعت از مسافت تهران کیش رو داشتم بهش شیر میدادم  . ولی از امروز بگم که رفتیم گشت جزیره و خانم راهنما که اسمش آیدین بود خیلی با نیلا حال کرد خلاصه کلی ازش عکس گرفت ، نیلا هم حرفهاشو به زبون نیلایی ترجمه می کرد .

یه دختره هم تو پردیس 2 بیچاره از من اجازه گرفت نیلا رو بقل کرد تا ازش عکس بگیره که بابای نیلا دوان دوان به سمت ما آمد و با واکنشی خشانت بار نیلا را نجات داد ، میگفت ممکنه ابولا داشته باشن مردم ... و من قانع شدم . 

چرا مردا دختراشونو بیشتر از زناشون دوست دارن .... خعلی هم لوس وارانه بیشتر دوست دارن ، البته در این مواقع مردها میگن مگه آدم به بچه ی خودش حسادت میکنه ... 

خوابم میاد دیگه 

یعنی میشه خدا

توی اتاقش رو تخت صورتیش دراز کشیدم ، حالا بزرگ شده و به قول خودش یکی از کشوهای میز توالتش کشوی جواهراتشه ! یه کشو هم هنوز مال پمپرزاشه .

هنوز پنج سالشه ، هنوز پستونک میخوره ، هنوز موقع خواب نرمی میخواد ، لوژ لب میخواد ، حتی مداد ابرو .... یادمه اوایل که میخواستیم رژ لب رو قایم کنیم بعد از کلی سرگرم کردنش و بازی باهاش اخرش خیلی طلبکارانه می گفت .... لوژ من کووووووش ?.... حالا یه کم بزرگتر شده ، حالا که تو اتاق میدوه یاد اون روزی افتادم که تازه بدنیااومده بود و من تصور میکردم بزرگ تر شده اونوقت پیش خودم میگفتم یعنی میشه .... . حالا در مورد نیلا هم همون جوری شدم . باورش برام سخته که نیلا هم بزرگ میشه ، حرف میزنه یا .... . باور نکردنیه ولی چون مطمعنی اتفاق می افته یه حس خوبی بهت دست میده با خودم میگم یعنی میشه . حالا ازدواج الهام هم برام این حس خوبو اورد ، یه باور نکردنی که حالا که داره به سرانجام میرسه حس خوبی بهم داد ... به این نتیجه رسیدم تمام یعنی میشهههای دنیا رو خدا میشنوه .

حالا برای خدا یه لیست یعنی میشه درست کردم .... کسی دیگه تا اطلاع ثانوی از خدا چیزی نخواد چون من برای همه و بجای همه به خدا گفتم یعنی میشه