نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

نیلا عسلی

مامان با عشق تو مغرور میشه

بهشت من

در کنار بهشتم خوابیدم ، نفسهایش را میشمارم ، حس خوبی دارم . صورتش پر از معصومیت است پر از خامی ، پر از بی تجربگی . هنوز دریا را ندیده ، خوب به آسمان نگاه نکرده ، هنوز گلی را بو نکرده ، تمام دلخوشیش مادر است همین ، دستانش را بی هوا بلند میکند و من دستانش را در دستانم میگیرم تا در این دنیا زندانی شود ، مال من ، بهشت من . چقدر با داشتن تو خوشبختم . حالا برای بازگشت به کودکی ، برای تکرار روزهای زندگی من تو را دارم ، با تو حرف زدن را یاد میگیرم ، با تو راه میروم ، میوه های نوبرانه میخورم ، با تو دوباره کارتون میبینم دوباره نقاشی میکشم ، می دوم حتی از بازی بادکنک در هوا شاد میشوم .

من به تو میگویم این پروانه است ، این سنجاقک ، این قورباغه ،و تو میپرسی  حالا فرق بین سنجاق سر و سنجاقک ? و هزار سوال دیگر که دوست دارم با زبان کودکی از من بپرسی و من با عشق ... 

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 21:16 http://www.fasleanar57.blogfa.com

بهشت تو گاز گرفتنیه خوردنیه هاااااااااممممم
لطفا در اولین فرصت ببینمش ای جوووووووووووووووون

شیرین سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 16:14

خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی قشنگ گفتی . احساست به نیلا منو به گذشته های دور میبره ،
وقتی نوشته هاتو میخونم و رفتارتو با نیلا میبینم نا خودآگاه یاد بچه های تو بهزیستی و یا بچه هایی که زیر دست کسی دیگه به جز مادر بزرگ میشن میفتم.:

به هر حال خدا تمام ادمها رو دوست داره و براش دختر من و دختر یتیم توی بهزیستی فرقی نداره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.