دیشب از اتفاقات روزمره حرف می زدیم . می گفت نباید برات تعریف کنم اما جالبه گوش کن و مطمعن باش برای تو اتفاق نمی افته . می گفت یه خانومی اومد پیشم و گفت من و همسرم دختر عمو پسر عمو هستیم و مادر پدر من هم فامیل نزدیکن و همین طور مادر پدر همسرم هم فامیلی ازدواج کردن . اما بچمون سالم بدنیا اومد ولی وقتی 7 ماهش شد از دستش دادیم چون فلان بیماری ژنتیکی رو داشت . اونها دیگه نیاید بچه دار می شدن چون به احتمال قوی بچه های بعدیشون هم در همین سن می مردند . خیلی دردناک بود که هنوز تو جامعه ای زندگی می کنیم که با این همه پیشرفت علم پزشکی خیلی جاها هنوز این ازدواج ها بدون مشاوره ژنتیک انجام میشه . ازم پرسید می خوای فیلمشو ببینی ؟
کم پیش بیاد آدم شغلی داشته باشه که با مشکلات مردم دست و پنجه نرم کنی و نتونی براشون کاری کنی چون تو در مقام یه مشاور نیستی . اما می تونی خودتو بیرون بریزی و گریه کنی . و خلاصه می گفت با دیدن فیلم اون بچه ی کوچولوی سفید که از دنیا فهمید مادر و پدری هست که دوستش دارن و رفت کلی گریه کرده و حالا خنده دارش کجا بود ؟ بعله خنده دارش اینجا بوده که خانومه دلداریش میداده .
مادرها همیشه خودشون رو جای هم میذارن و حتی برای هم و به جای هم دلسوزی می کنن . یه حس مشترک بین همه ی مادر ها هست که اونها رو در یک مقام قرار می ده و زن ها جدای از زن بودنشون همیشه برای بچه های هم ، مادری می کنن .
صدای آدمها از پشت دیوار شیشه ای شنیده میشه . بعضی وقتها آدم فکر نمیکنه فلانی با این رتبه ی شغلی چه فکر بلندی برای زندگی داره ، مثلا همکاری داشتم که داشت از 700 تومن حقوق در ماه و گذران زندگی و خوشبختی کاملش حرف میزد . اما امروز یه چیزی شنیدم که شاخام سبز شد . یه آقایی داشت به همکار من می گفت زن بگیر نمی گم زن خوبه پشیمون میشی ( خیلی جدی گفت ) اما بعدش که بچه بیاد دیگه احساس پشیمونی نمی کنی و همه زندگیت بچه میشه .
فقط در اون لحظه با خودم فکر کردم اگه به جای زنت تو حامله می شدی دیگه نطق نمی کردی .
اونوقت چه اتفاقی میافته درست مثل یه خرس قطبی که تازه از خواب زمستونی بیدار شده می ری سرکار و مثل یه پنگوئن خوشحال برمی گردی خونه . SO نصف انرژی روزانتو گذاشتی برای سر و کله زدن با یه نفهم و برای عزیزای خودت حال نداری . بعدش چی میشه ؟
فقط اینو میدونم که به همکار نباید رو داد وگرنه روی کلت سوار میشه .
شعار امروز ما : همکار اینجوری خر است .
قرار شده بدنیا که اومدی بخوریمت . لپاتو میخوریم ولی تو دوباره لپ دربیار باشه ؟
الان خاله ستاره اومده میگه اینجا چرا بوی شیرینی داغ میاد بهش میگم نیلا جونم تو تنوره